کد مطلب:30006 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

ابوموسی اشعری












عبد اللَّه بن قیس بن سلیم، مشهور به ابو موسی اشعری، از اهالی یمن[1] و از یاران پیامبر خداست[2] كه در مكّه به اسلام گروید.[3] او صدایی خوش داشت و به قرائت قرآن، مشهور بود.[4] پیامبر صلی الله علیه وآله او را به حكومت مناطقی از یمن گماشت[5] و در زمان عمر و پس از عزل مغیره،[6] فرماندار بصره شد.[7].

او به هنگام حكومت بر بصره، بسیاری از مناطق ایران از جمله اهواز،[8] شوشتر،[9] جُندی شاپور،[10] اصفهان،[11] و قم[12] را گشود. در آغاز خلافت عثمان، همچنان فرماندار بصره بود كه عثمان،[13] وی را عزل كرد و عبد اللَّه بن عامر[14] را كه جوانی كم سن و سال و از امویان بود، بر بصره گماشت.[15].

چون كوفیان بر عثمان و فرماندار وی (سعید بن عاص) شوریدند، به درخواست آنها و موافقت عثمان، ابو موسی فرماندار كوفه شد.[16].

پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام با پیشنهاد مالك اشتر، امام علیه السلام ابو موسی را در حكومت كوفه ابقا كرد.[17] او تنها كارگزار حكومت عثمان بود كه در جایگاه خود، باقی ماند.[18].

در فتنه جَمَلیان، ابو موسی مردم را از همراهی با علی علیه السلام باز می داشت. امام علیه السلام او را بركنار كرد[19] و مالك اشتر، وی را از كوفه بیرون راند.[20].

او در جنگ صفّین گوشه گیری پیشه كرد[21] و به صف قاعدان (كناره گیران از طرفین جنگ) پیوست؛ امّا پس از تحمیل حَكَمیت بر امام علیه السلام اشعث بن قیس و خوارج با پافشاری ها و صحنه سازی ها، او را به عنوان حَكَم از سوی علی علیه السلام بر ایشان تحمیل كردند.[22].

علی علیه السلام می دانست كه او در چنبر فریب عمرو عاص، حق را تباه خواهد ساخت. یاران ارجمند امام علیه السلام همانند ابن عبّاس، مالك اشتر و احنف بن قیس نیز بر این باور بودند.[23] سرانجام، ابو موسی با نیرنگ های عمروعاص، فریب خورد و در به خلافت رساندن عبد اللَّه بن عمر - كه دامادش بود[24] و بدو دل بسته - ناكام مانْد.[25].

او به پندار خویش، علی علیه السلام و معاویه را از خلافت، عزل كرد. عمروعاص نیز از فرصتْ استفاده كرد و با نیرنگ، معاویه را در خلافتْ ابقا كرد. با این حماقت ابو موسی، نقش افتضاح آمیز وی در تاریخ، یك بار دیگر رقم خورد و سرنوشت جامعه اسلامی رو به تباهی نهاد.[26].

شگفتا! از دقّت در بحث های آن دو روشن می شود كه ابو موسی از موضوع حكمیت نیز به روشنی آگاهی نداشت و به واقع نمی دانست درباره چه می خواهد داوری كند.

ابو موسی پس از آن، به مكّه پناهنده شد[27] و به هنگام خلافت معاویه، با وی آمد و شد داشت. معاویه او را می نواخت و بدو توجّه داشت.[28].

علی علیه السلام در قنوت نماز،وی را به همراه معاویه و عمرو بن عاص، نفرین می كرد.[29].

تدبّر در زندگانی ابو موسی اشعری و دقّت در آنچه آوردیم، نشان می دهد كه وی از یك سو جمود فكری داشت و از دیگر سو، خُمود رفتاری. وی نه از اندیشه ای پویا و كارآمد برخوردار بود، و نه از تلاشی ستودنی و شایسته. او مردی بود كه ردای ظاهری تعبّد به تن داشت، بدون این كه راهبری از تعقّل، همراه داشته باشد.

ابو موسی در سال 42 هجری[30] و در 63 سالگی مُرد.[31].

6403. امام علی علیه السلام - در توصیف ابو موسی اشعری -:به خدا سوگند، نزد من، او نه امین است و نه خیرخواه، و كسانی كه پیش از من بودند، به خاطر دوستی، او را حاكم و مسلّط بر مردم كردند و من می خواستم او را بركنار كنم؛ امّا اَشتر از من خواست كه او را برقرار دارم. من هم با وجود ناخشنودی ام از او، بركنارش نكردم و به قصد تغییرش در آینده، تحملّش كردم.[32].

6404. مروج الذهب - در یادكرد جنگ جمل -:علی علیه السلام از رَبَذه به ابو موسی اشعری نامه نوشت تا مردم را بسیج كند؛ امّا ابو موسی آنان را بازداشت و گفت:این، فتنه ای بیش نیست.

خبر این [ نافرمانی او] به علی علیه السلام رسید. پس قرظة بن كعب انصاری را بر كوفه گمارد و به ابو موسی نوشت:«از كارگزاری ما با خواری و نكوهشْ كناره بگیر، - ای پسر [ دروغ] بافنده - كه این، نخستین گرفتاری ما از دست تو نیست و تو با ما چیزها و كارهایی خواهی داشت».[33].

6405. سیر أعلام النبلاء - به نقل از شقیق -:با حُذَیفه نشسته بودیم. عبد اللَّه و ابو موسی وارد مسجد شدند. حذیفه گفت:یكی از این دو، منافق است. سپس گفت:شبیه ترینِ مردم به پیامبر خدا از نظر راه و روش و نشان، عبد اللَّه است.[34].

6406. شرح نهج البلاغة:روایت شده است كه از عَمّار درباره ابو موسی پرسیدند. گفت:درباره او، گفته دهشتناكی از حذیفه شنیده ام. شنیدم كه می گفت:«صاحبِ بُرنُس»[35] و سپس چهره درهم كشید. دانستم كه او در شب عَقَبه[36] در میان آن گروه [ توطئه گر] بوده است.[37].

6407. تاریخ دمشق - به نقل از ابو تِحیی حُكَیّم -:با عمّارْ نشسته بودیم كه ابو موسی آمد و گفت:تو با من چه كار داری؟ مگر من برادرِ دینی تو نیستم؟

عمّار گفت:نمی دانم. تنها شنیدم كه پیامبر خدا تو را در شب شتر،[38] نفرین كرد.

ابو موسی گفت:ایشان برای من آمرزش خواست.

عمّار گفت:من نفرین كردن را شاهد بودم؛ امّا آمرزش خواهی را نه.[39].

6408. تاریخ الطبری - به نقل از جُوَیریة بن أسماء -:ابو موسی بر معاویه وارد شد و با كلاه بلند سیاهی بر سر، داخل شد و گفت:سلام بر تو، ای امین خدا!

معاویه گفت:و بر تو سلام!

پس چون بیرون رفت، معاویه گفت:این پیرمرد آمده است تا حكومتِ جایی را بدو دهم. به خدا سوگند، حاكمش نمی كنم.[40].

6409. الغارات - به نقل از محمّد بن عبد اللَّه بن قارب -:من نزد معاویه نشسته بودم كه ابو موسی آمد و گفت:سلام بر تو، ای امیر مؤمنان!

گفت:و بر تو سلام!

پس چون رفت، معاویه گفت:به خدا سوگند، این شخص بر دو نفر هم حكومت نمی یابد تا بمیرد.[41].

6410. الطبقات الكبری - به نقل از ابو بُرْدَة [ بن ابی موسی] -:هنگامی كه معاویة بن ابی سفیان زخمی شده بود، بر او وارد شدم. گفت:ای برادر زاده! به این جا بیا و بنگر.

رفتم و دیدم كه عمق زخم، بررسی شده است.

گفتم:ناراحت مباش. خطری برایت ندارد....

یزید بن معاویه داخل شد و معاویه به او گفت:اگر سرپرست برخی از كارهای مردم شدی، رعایت این شخص را بكن كه پدرش برادر من (یا دوست من و یا كلمه ای شبیه این) بود، جز آن كه نظر من در جنگ با نظر او متفاوت بود.[42].









    1. تاریخ الإسلام:548/3، الفتوح:198/4، الإمامة والسیاسة:151/1، وقعة صفّین:500.
    2. تاریخ دمشق:14/32، اُسد الغابة:3137/364/3، رجال الطوسی:295/42.
    3. المستدرك علی الصحیحین:5953/526/3، الطبقات الكبری:105/4 و ج 16/6.
    4. الطبقات الكبری:344/2 و 107/4 و 108، تهذیب الكمال:3491/449/15.
    5. تهذیب الكمال:3491/447/15، تاریخ خلیفة بن خیّاط:61.
    6. تاریخ خلیفة بن خیّاط:111، سیر أعلام النبلاء:82/390/2، الاستیعاب:1657/104/3.
    7. الطبقات الكبری:16/6، تهذیب الكمال:3491/447/15، تاریخ دمشق:15/32 و در منبع اخیر آمده است:«عمر، او را بر حكومت كوفه و بصره گمارد».
    8. تاریخ خلیفة بن خیّاط:94 و 97، سیر أعلام النبلاء:82/390/2.
    9. تاریخ خلیفة بن خیّاط:102 و 103، تاریخ دمشق:22/32.
    10. تاریخ خلیفة بن خیّاط:97.
    11. الطبقات الكبری:110/4، اُسد الغابة:3137/365/3، الإصابة:4916/181/4.
    12. معجم البلدان:397/4.
    13. الطبقات خلیفة بن خیّاط:458/126، تاریخ خلیفة بن خیّاط:133، تاریخ دمشق:20/32.
    14. تاریخ خلیفة بن خیّاط:133، سیر أعلام النبلاء:82/390/2، الاستیعاب:1657/104/3.
    15. الطبقات الكبری:45/5، المستدرك علی الصحیحین:6696/741/3. منبع اخیر، سن ابن عامر را در آن زمان، 25 سال دانسته است.
    16. أنساب الأشراف:159/6، تاریخ الطبری:332/4، مروج الذهب:347/2.
    17. الأمالی، مفید:6/296، تاریخ الیعقوبی:179/2، تاریخ الطبری:499/4.
    18. تاریخ الیعقوبی:179/2.
    19. نهج البلاغة:نامه 63، الجمل:242، المستدرك علی الصحیحین:4602/126/3.
    20. الجمل:253، تاریخ الطبری:487/4، الكامل فی التاریخ:329/2. ر.ك:ج 5، ص 151 (یاری خواستن امام از كوفیان).
    21. وقعة صفّین:500، تاریخ الطبری:52/5.
    22. ر. ك:ج 6، ص 235 (گزینش داور).
    23. وقعة صفّین: 500 و 501 و 545، مروج الذهب: 406/2، تاریخ الطبری: 52/5 و 70.
    24. مروج الذهب:408/2.
    25. وقعة صفّین:540، مروج الذهب:408/2، حلیة الأولیاء:293/1.
    26. وقعة صفّین:546، مروج الذهب:410/2، تاریخ الطبری:71/5، الكامل فی التاریخ:396/2. ر. ك:ج 6، ص 271 (در سراپرده داوری).
    27. وقعة صفّین:546، مروج الذهب:410/2، تاریخ الطبری:71/5، الكامل فی التاریخ:397/2.
    28. الغارات:656/2، تهذیب الكمال:3491/448/15، تاریخ دمشق:15/32 و در این دو آمده است:«سپس در دمشق بر معاویه درآمد».
    29. وقعة صفّین:552، شرح نهج البلاغة:315/13.
    30. الطبقات الكبری:16/6، تهذیب الكمال:3491/452/15، سیر أعلام النبلاء:82/382/2.

      درباره سال مرگ او، گفته های دیگر نیز هست. آمده است: «در سال 50 یا 51هجری درگذشت» (الطبقات، خلیفة بن خیّاط:458/126) و یا:«در سال 52 درگذشت» (المستدرك علی الصحیحین:5956/526/3).

    31. المستدرك علی الصحیحین:5956/526/3، تهذیب الكمال:3491/452/15، الإصابة:4916/183/4.
    32. الأمالی، مفید:6/295.
    33. مروج الذهب:367/2. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری:499/4 و 500، الكامل فی التاریخ:349/2.
    34. سیر أعلام النبلاء: 82/393/2، تاریخ دمشق:93/32، المعرفة والتاریخ:771/2.
    35. بُرنُس: كلاه بلند و سیاهی بوده است كه زاهدنمایان صدر اسلام،آن را برسر می نهاده اند. (النهایة:122/1)
    36. منظور، شب بازگشت از تبوك است كه گروهی از منافقان، قصد داشتند شتر پیامبر خدا را در بالای گردنه (عقبه) رَم دهند و حضرت را به قتل برسانند. این توطئه خنثا شد و حذیفه - كه مسئول راندن شتر پیامبر بود - برخی از آنان را شناخت. عمّار در این شب، زمام شتر پیامبرصلی الله علیه وآله را در دست داشت. ر. ك:إعلام الوری: 245/1 و 246، بحار الأنوار:247/21. (م)
    37. شرح نهج البلاغة:315/13، الاستیعاب:1657/104/3 و در منبع اخیر، آمده است:«علی علیه السلام او را از حكومت كوفه بركنار كرد و از این رو، ابو موسی از علی علیه السلام دلگیر بود تا آن كه حذیفه این سخن را گفت و من نقل سخن حذیفه را ناپسند می دارم و خداوند، او را می آمرزد».
    38. یعنی همان شب رَم دادن شتر پیامبر در بازگشت از غزوه تبوك.(م)
    39. تاریخ دمشق:93/32، كنز العمّال:37554/608/13.
    40. تاریخ الطبری:332/5، الكامل فی التاریخ:527/2، أنساب الأشراف:50/5.
    41. الغارات:656/2.
    42. الطبقات الكبری:112/4، سیر أعلام النبلاء:82/401/2، تاریخ الطبری: 332/5.